جوک اس ام اس چیستان.ایا میدانید.ضد پسر ضد دختر

جوک اس ام اس چیستان.ایا میدانید.ضد پسر ضد دختر
 
Design by : NazTarin

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 21
بازدید هفته : 227
بازدید ماه : 237
بازدید کل : 25056
تعداد مطالب : 159
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1

javahermarket

مشاهده جدول کامل ليگ برتر ايران


مصاحبه با بهاره رهنما :

بهاره رهنما                                                                                                           

بهاره رهنما به همراه مادر و دخترش

محسن بوالحسنی
-        شما به عنوان یک بازیگر، حضوری جدی در عرصه سینما و تئاتر داشته اید. این کتاب اولین تجربه جدی شما در عرصه داستان نویسی ست. به عنوان سئوال آغازین می خواستم بدانم برای بهاره رهنما داستان نویسی و بازیگری چه حوزه های مشترک و یا حتا چه وجوه افتراقی با هم دارند؟ چه مسئله ای شما را به سمت نوشتن سوق داده یا می دهد. میل نوشتن در شما تغذیه شده از چه چیز یا کجاست؟
تـاثیرم شاید ناخودآگاه بوده است. کسی که بیست سال کار تصویر انجام می دهد و برای این کار زمان  می گذارد طبیعی است  قدمت این ماجرا باعث شود که ناخودآگاه هر چیزی را بخواهی تعریف کنی در واقع به صورت تصویری تعریف کنی. بعد ها همانطور که قبل از گفتگو با شما در میان گذاشتم، امروز وقتی با کار خودم با فاصله رو به رو می شوم و با آن به عنوان یک مخاطب برخورد می کنم خیلی ها به من می خندند. در این چند روز بارها سر تمرین یا درخانه این اتفاق برایم افتاده است. خیلی ها به من می گویند مگر این کتاب را خودت ننوشتی پس چرا آن را این قدر می خوانی؟ این تجربه جدا شدن از خود برایم جالب است. شاید هم به نوعی به دلیل این است که این کتاب اولین تجربه من در عرصه داستان نویسی آن هم به صورت جدی است. اما این که موضوع نوشتن من از کجا شروع شده است باید بگویم مسئله نویسندگی زودتر از بازیگری برای من اتفاق افتاده است. البته اولین کار جدی که با آن برخورد کردم بازیگری بود. شاید در ده سالگی اما همزمان به نویسندگی هم فکر می کردم. اما دنیایی نداشتم در مورد نویسندگی. بازیگری مسلما برای یک بچه  ده ساله قابل لمس تر است. دنیایی که آغازش شاید به نوعی به فیلم “نازنین” انجامید. اما مسئله مهمی که وجود داشت این بود که همه سالهای راهنمایی و دبیرستان خیلی شاگرد فعالی در زمینه ی نوشتن بودم و همیشه نوشتن را دوست داشتم. بهترین زنگ های مدرسه برای من زنگ های انشا بود. به هر حال من پدری دارم که اهل مطالعه است و به شدت دلبسته ادبیات و هم چنین دایی های من که در همین کتاب هم اشاره ای به آنها کرده ام و مجموعه این آدم ها یکی از دلایل سوق یافتن من به سمت ادبیات بود، اما مسلما ادبیات مسئله ایست که بیشتر شامل مرور زمان می شود و کمی دیرتر به نتیجه می رسد اما خب به هر حال این که آدم کار دیگری هم به عنوان مشغله داشته باشد کمی آدم را دور می کند و به عنوان مثال من اگر روی مسئله نوشتن متمرکزتر می شدم به طبع این کتاب می بایست خیلی زودتر از امروز بیرون می آمد ولی به هر حال من به تقدیر اعتقاد دارم و فکر می کنم همین امروز باید این کتاب منتشر می شد و زمانش دقیقا همین امروز می بود با تمام اتفاقاتی که افتاده است. ولی من از سال هفتاد تقریبا جدی به داستان نویسی روی آوردم. پیش تر از سال هفتاد بود که عباس معروفی مجله گردون را داشت و اولین شعله های نویسندگی در من شاید آن جا شکل گرفت. ایشان به عنوان نویسنده همیشه برای من شخصیت قابل احترامی بودند. از طرفی ایشان دوست نزدیک پدر من بودند و پدرم تابستان مرا می برد دفتر گردون و آقای معروفی هم مطالب کوتاهی را در اختیار من قرار می داد تا من نقطه¬گذاری کنم و یا… که به هر حال این مسئله من را در یک فضای جدی قرار می داد و از طرفی خود آقای معروفی هم خیلی انسان مهربان و جذابی برای یک دختر ده ساله بود که می توانست  عطش دانستن اش را تا حدود زیادی مرتفع کند و او را در مسیری قرار دهد که باید. اما تلنگر اصلی نوشتن در من به همان سال هفتاد و آشنایی من با آقای جعفر مدرس¬صادقی برمی¬گردد. آقای مدرس صادقی به من گفتند که به صورت جدی شروع به نوشتن کن. موضوع از این قرار بود که من در حال تعریف ماجرایی بودم که بعد از این تعریف¬ها به من گفتند: داستان می نویسی؟ گفتم خیلی آماتور و … ایشان روی روایت جزیی من از آن ماجرا به عنوان شم روایت اشاره کردند و به من گفتند بنویس. برای این که مرا تشویق به نوشتن کنند ( آن روزها فرهنگسرای نیاوران می رفتم) و فکر می کنم حدودا سال هشتاد بود که قرار شد من داستان هایم را ببرم برای ایشان و داستان هایم را بخوانند و نظر بدهند. اما تصمیم به انتشار برای مجموعه ی این داستانها به هفت هشت سال پیش برمی¬گردد. آقای مدرس صادقی ناخودآگاه مدرس من بودند در نوشتن. شاید یک لطف شخصی بود. اما بعد از این ماجراها کارگاه داستان نویسی آقای آبکنار رفتم و چند جای دیگر.
اما در مورد اشتراکات و افتراقات باید بگویم من همیشه فکر می کرده و می کنم که ادبیات بسیار غنی تر از سینماست. ادبیات به عقیده  من هنر قابل احترامیاست. سینما خیلی تکنیکال است. خیلی مدرن و خیلی امروزی. شاید فاصله اش مثل قهرمان های مانند گرگوری پگ ( که من خیلی دوستش دارم) با کسی مانند براد پیت است . تفاوتش این است که آدمی مثل من هنوز گرگوری پگ را ترجیح می دهم. البته خب براد پیت هم طرفداران خودش را دارد. از دید من مقایسه اش این گونه است. به هر صورت ادبیات کهنه تر و عمیق تر است . مشترکات این دو هم به طبع همان هسته اصلی یا درام است . اما نوشتن داستان برای من جذاب تر است تا فیلم نامه نویسی . نمی¬دانم چرا اما شاید به دلیل این است که وقتی بعد تصویری و سکانسی و .. را پیدا می کند و من هم ریاضی ام خوب نیست قاطی می کنم!
-        موضوعی که برای من جالب است و در اکثر گفتگوهایی که جای بحثش بوده مطرح کرده ام این بوده که با وجود این که مسلما سینما از حوزه مخاطبان وسیع تری برخوردار است و ادبیات همان طور که می دانید در کشور ما چنان مخاطبی نسبت به سینما ندارد. شما مخاطب خودتان را در سینما و تئاتر دارید. این میل به نوشتن داستان (خارج از دلایل مادی که از آنها نام بردید) کجا و به واسطه  چه نگرش و ایده ای شکل می گیرد؟
به نظر من بخش عمده  این خواست به درون انسان برمی¬گردد. یعنی شما درون خودتان را که روی کاغذ می آورید خیلی بهتر می توانید توضیح بدهید تا زمانی که بازی می کنید. در این حالت شما محدودی و انتخاب شده، از طرفی به نظر من شغل بازیگری در ایران شغل فاعلی نیست اما نویسندگی در تمام دنیا به عنوان یک شغل فاعل محسوب می شود. به نوعی نویسنده خدای ماجرایی ست که خلق می کند. اما در بازیگری حتا در شکل مولفش – که من به شدت به این موضوع “بازیگر مولف” اعتقاد دارم – باز هم شما خالق اتفاقی که در بازی می افتد نیستی و اصولا در کنارش چیزهای دیگری هم هست. ادبیات به نظر من هنر فردی تری ست . قائم به فرد است. شاید برای آدم های خودخواه جالب تر باشد.
-        همه آن چیزهایی که ما در صنعتی به نام سینما با آن رو به رو هستیم به عنوان ابزار در نهایت در شکل نوشتار یک داستان به موضوع و موضعی به نام کلمه تبدیل می شود می خواهم کمی درباره همین موضوع آغازین حرف بزنیم. از ” کلمه”. شما از چه زاویه ای به کلمه نگاه می کنید و اصولا برخورد شما با کلمه چگونه است؟
اتفاقا موضوع جالبی ست این سئوال. من چند وقت پیش داشتم یک داستان می نوشتم. دقت کردم که کلمه به تنهایی برای من مهم است. یعنی فراتر از این که یک کلمه در نهایت به یک ساختار و یا یک فرم می رسد. انتخاب یک کلمه برای یک داستان به نظرم مسئله مهمی است. رنگ و بو و آهنگ این کلمات برای من مهم است. مثلا یک جمله ای داشتم که: “جلوی تلویزیون نشستم و کانال ها را مرتب می چرخانم بدون این که هیچ تصویر یا صدایی متمرکزم کند ” وقتی داشتم این جمله را می خواندم به این موضوع فکر کردم که می شود نوشت: “….توجه ام را جلب کند ” با این جمله هم شاید هیچ اتفاقی در ظاهر مسئله رخ ندهد اما “متمرکزم کند” برای من خیلی درست تر بود. این است که امروز به اینجا رسیده ام که کلمه ها باید هویت خودشان را داشته باشند . یعنی کلمه ای که باید نوشته شود برای آن چیزی که باید نوشته شود وانتخاب این کلمه ها باید بگویم که تقریبا آگاهانه است. حتا بعضی اوقات وسواس می گیرم برای انتخاب یک کلمه….
-        داستان های شما اصولا داستان هایی ساده با طرح و پیرنگ هایی ساده هستند…  چیزی که بیشتر در داستان های شما مورد توجه قرار گرفته است به نوعی رساندن پیام داستان از طریق رسانه ای کردن زبان است. اگرچه خود من با این موضوع شاید کنار نیایم و به زبان به این دید کاملا رسانه ای خوش بین نباشم ولی به هر صورت فکر می کنم ما حق نداریم خواست و سلیقه خود را به متنی که می خوانیم تحمیل کنیم. پس، از بازکردن این موضوع می گذرم.. با توجه به شناختی که من از شما دارم فکر می کنم این داستان ها دور از شخصیت شما نبودند، خیلی پیچیده نیستند، ساده هستند و با یک مرور و کمی گوش دادن می شود به حرف شما و داستان هایتان رسید…
من در این لحظه که دارم با شما صحبت می کنم هنوز درگیر مسئله فرم به عنوان یک مسئله ی اصلی و اساسی نیستم. به عبارتی هرگز سعی نداشتم که حتا به خاطر اداهای رایج و موجود نویسنده فرم گرایی باشم. شاید خیلی تابع این مد نباشم. مثلا در همین پنج شش سال پیش در سینمای ما مد شده بود که همه ی بازیگرها یخ بازی می کردند. منتقدان هم شروع کردند به تحسین کردن. اما کمی که گذشت همه فهمیدند که کدام نقش ها را می شود باور کرد و کدام نقش ها را نه. به نظر من این رویکردها به فرم و …باید از شکل ادا و مد خارج شود و آن وقت است که مخاطب می تواند با آن ارتباط برقرار کند. اشاره شما به سادگی کارهای من و نزدیکی اش با شخصیت من ، کاملا اشاره درستی بود. روایت های من از پیرامونم روایت های ساده ایست. مثل همه انسان های دیگر پیچیدگی های انسانی مربوط به خودم را دارم اما نمی خواهم آدمها را گول بزنم. ساده برخورد می کنم، ساده روایت می کنم، ساده و روراست و مستقیم حرفم را می زنم. این شکل خودم است که بی تردید در نوشتن من هم تاثیر داشته و من هرگز نتوانستم از این نوع نگاه عقب نشینی کنم. به هر صورت همه  این چیزها بهاره رهنما را تشکیل می دهد. شاید من هنوز غیر از این روش روشی بلد نیستم برای روایت زندگی.
-        به کتاب شما برمی¬گردم. اولین چیزی که در برخورد با کتاب شما من را به خودش جلب می کند طرح روی جلدی است که آقای رستمی زده است. تصویر یک فنجان چای یا قهوه داغ صورتی با قلب هایی روی فنجان و گوشی با ته رنگ قرمز. برایم جالب بود. حتا این طرح هم به بهاره رهنما شبیه بود. طرح زنانه ای بود. انگار می خواست بگوید که زن ها چیز زیادی نمی خواهند. فقط کمی فرصت شنیده شدن…
درست است. خودم واقعا این طرح را دوست داشتم و از ابتدا هم خیلی برایم مهم بود که بدانم سرنوشت طرح کتاب به کجا خواهد انجامید. خب به هر حال من آقای رستمی را می شناسم و با هم آشنایی داریم. از طرفی چون این اولین کتابم بود و اصولا من به ناشر معرفی شدم و هیچ امتیازی به خاطر بهاره رهنما بودنم نه دریافت کردم و نه از دید خودم هم می بایست دریافت می کردم. قطعا بهاره رهنما بودن من در فروش این کتاب موثر است . اما درباره چاپ کتابم و حتا در مراحل مختلف چاپ من هم مانند بسیاری از کسانی بودم که کتابشان را برای اولین بار به نظر بزرگی مثل چشمه می دهند. من هم طبعا خیلی تابع و حرف گوش کن بودم. برخورد من با ناشر خیلی دانشجویی بود و خارج از هویت دیگر من در سینما و .. و به نظر من درستش هم همین است. ولی طرح جلد تنها چیزی بود که دلم می خواست درباره اش حرف بزنم یا همان طور که گفتم بدانم در چه مرحله ایست و از مدتی پیش از آقای رستمی تقاضا کرده بودم که داستان ها را بخوانند. از طریق نشر مجموعه را برایشان فرستادیم. موضوع جالبش این جا بود که همزمان شد با موضوع انتخابات و من و آقای رستمی چند جا با هم برنامه داشتیم . چون به هر صورت شما می دانید و من را هم از نزدیک و هم به عنوان همکار می شناسید من اصولا (بر خلاف تصور همه) با تصویری که روی پرده سینما یا سالن تئاتر از من دیده می شود خیلی متفاوت هستم. از لحاظ شخصیتی و کاری. من اصلا شبیه نقش هایم نیستم. ارتباطی که در آن برنامه های انتخابات بین من و آقای رستمی پیش آمد خیلی خوب ، مفید و به نظرم موثر بود و اتفاق جالب این بود که اولین باری که این طرح جلد را به من نشان دادند گفتم این طرح شبیه خودم است! رنگ و لعاب و شلوغی و… همه این ها مثل خودم بود. اصلا این که یک کتاب داستان با جلد بنفش چاپ می شود برای من جالب است. به هر صورت مخاطب من می داند که این کتاب کتاب یک بازیگر است. یعنی از من تصویری در ذهن مخاطب وجود دارد. از نویسنده  دیگر مخاطب تصویری در ذهن ندارد. به همین دلیل به نظر من اجرای طرح جلد این کتاب خیلی سخت تر از کتابی بود که نویسنده اش ناشناس است
-        از این گوش های داغ حرفی نزدید…این نیاز به شنیده شدن در روح اکثر داستان های شما وجود دارد…. حتا می توانم با مصداق به شما بگویم که در اکثر داستان های شما “من” یا ” او”ی داستان شما با کلی حرف برای زدن تنها می ماند و در نهایت اکثر داستان های مجموعه شخصیت اصلی داستان به عنوان مثال با “لاک قرمز”، “یک کیف زنانه”، ” اجاره خانه عقب افتاده” و… تنها می ماند…
واقعا این نگاه شما برای من جذاب است. اشاره بسیار خوبی کردید. من به این عمیقی به این مسئله فکر نکرده بودم . اما صادقانه باید بگویم بله! این میل به شنیده شدن خواست من است . اصلا شاید یکی از دلایلی که این مجموعه را به مادربزرگم تقدیم کردم همین بود. او اولین کسی بود که مرا به گفتن تشویق کرد. یعنی برای من داستان می گفت و گاهی اوقات هم به من می گفت که این داستان را حالا تو تعریف کن یا تو ادامه بده. به هر صورت این حس وجود دارد و آن هم به صورت یک حس همیشگی. من به علت پستی و بلندی هایی که در چند سال اخیر مثل هر آدم دیگری داشته ام نیازمند به این گوش شنوا بوده ام که البته خیلی هم این گوش ها زیاد نیستند. واقعا بازیگری به عقیده  من شغل تراژیکی ست. آن قدر تصویر من و همکاران من در سطح شهر وجود دارد که ما حتا گاهی واقعا با دکتر روانکاومان هم نمی توانیم به راحتی حرف بزنیم.
- تنها داستانی که من فکر می کنم کمی نسبت به بقیه از حال و هوای متفاوتی برخوردار بود داستان ” تصمیم” بود.. درست است؟
کاملا درست است. ببنید داستان “تصمیم” یکی از داستان های قدیمی این مجموعه است. همان طور که دیدید همه  داستان های من تاریخ دارند به جز یکی دو مورد که تاریخ آن ها را نمی دانم و در دفتر من هم تاریخ نداشتند و دلم نمی خواست تاریخ احتمالی داشته باشند. فکر می کنم تاریخ داشتن یک داستان برای یک مخاطب حرفه ای می تواند کمک خوبی باشد برای درک بهتر از داستان. داستان “تصمیم” مربوط می شود به بیست و دو سالگی من. خب آن زمان فکر می کردم یک جهان پر زرق و برق و زیبایی منتظر من است که تشریف فرما بشوم و با قدم هایم رو فرش قرمز وارد جهان بشوم. این جهان پر از شور و شوق و انرژی تمام دنیای من بود. اتفاقا بازنویسی این داستان هم در یکی از روزهای خوب من شکل گرفت چون واقعا می خواستم آن انرژی و رها بودن را از این داستان نگیرم. شاید تفاوتش با داستان های دیگر این مجموعه همین باشد. چون دیگر مثل آن روزها آدم خوشحالی نیستم. واقعا دقت شما در درک داستان ها برایم جذاب است چون واقعا همین طور است. در این داستان فقط انرژی و شادی وجود دارد و در باقی داستان ها آنچه هست خستگی ست.
-        شما اکثر داستان های مجموعه تان من راوی است. چرا؟
من این راوی من را دوست دارم. در رمانی که در حال نوشتن اش هستم هم واقعا مرا خیلی اذیت کرد و همیشه برایم جذاب است . یک نوع روایت دیگر هم که من خیلی دوست دارم و در ایران خیلی مهجور است راوی دوم شخص است که در اولین داستانم به کار رفته است . نمی دانم واقعا دلیلش چیست. اما شاید ناخودآگاه به همان میل شنیده شدن یا درد دل برگردد.
-        فارغ از تحشیه ای که ناشر بر کتاب شما در باب معرفی نوشته است و اشاره ای به جهان زنانه داستان های شما دارد خود شما در برابر این تفکر در داستان هایتان چه نظری دارید؟
چیزی که لازم می دانم بگویم این است که من با بروز هر گونه ادا و رفتار و … زن گرایانه ای جنگیده ام. و در برابر دوستان بسیار اندک زن اکثر دوستانم را جامعه مردان تشکیل می دهند. یا دوستان پیمان (قاسم خانی) هستند یا دوستان پدر و یا دوستان دایی های من هستند. نسبت به جمع های زنانه خیلی پرهیز دارم و اصولا با زن ها خیلی سخت می توانم ارتباط برقرار کنم. نکته جالب این جاست که با این نوع رفتار من داستان هایم به شدت داستان هایی هستند مدافع حقوق زن و… واقعا این تضاد برای من جالب است. ولی واقعیت است که در جامعه ما زن از نظر عاطفی متوجه خطرهای بیشتری است و من مسلما دوست دارم از زن در این زمینه دفاع کنم . من فکر می کنم واقعا خداوند عشق را برای زن آفریده است .
-        شما امروز اگر قرار باشد به عنوان یک مخاطب با یک انصاف نسبی کتاب خودتان را نقد کنید فکر می کنید به چه نکته هایی اشاره کنید؟
به گفته خودتان شاید خیلی نتوانم منصف باشم چون این کتاب برای من خیلی عزیز است. زمانی که این داستان ها شکل گرفت و منسجم شد در شکل گیری شخصیت و روحیه من خیلی تاثیر داشت. ولی واقعا سعی کردم چندین بار از روزی که کتاب منتشر شده کتاب را بخوانم و متن منتشر شده و نهایی را بخوانم چون واقعا شکل نهایی کتاب شرایط دیگری دارد و شما در حین خواندن کتابی که پشت ویترین کتاب فروشی ست دیگر مولف کتاب نیستید. به نظر من کتاب  مجموع داستان شریفی است.  یعنی حداقل به قصد خوانده شدن نوشته شده است و واقعا تلاش داشتم از اداهایی که شاید کمک می کرد خیلی بیشتر تحسین بشوم دوری کردم ولی من اگر این کتاب را می خواندم فکر می کردم چرا این داستان ها این قدر با هم متفاوت هستند. شاید مثلا گاهی اوقات زبان داستان ها یک دست نیست شاید به این دلیل است که من دارم گونه های مختلفی را تجربه می کنم. به هر حال با این که ده سال است که می نویسم خودم را یک نویسنده تازه کار می دانم.
-        ببخشید ولی من فکر می کنم این داستان ها خیلی به هم شبیه هستند و این یکی از نقدهای من به این کتاب است …حداقل تم داستان های بسیار به هم نزدیک است و شاید این نزدیکی در لحن زبان داستان ها و حال و هوایشان تکمیل می شود
بله ممکن است خیلی از این چیزها  نزدیک هم باشد ولی من فکر می کنم در خیلی چیزها هم تفاوت های اساسی با هم دارند. شاید سبک شان با هم فرق می کند . مثلا “اسب” و “رو به رو” خیلی با داستان های دیگر فرق می کنند.
-        مثلا داستان شمس العماره …
داستان شمس العماره را که می دانم شما دوست ندارید در یک ژورنال انگلیسی زبان منتشر شد و اصلا مربوط بود به موضوع نوروز، که می خواستند از یک نویسنده زن ایرانی درباره نوروز داستانی منتشر کنند که داستان من برای انتشار در آن ژورنال انتخاب شد. به هر صورت داستانی بود که باید خصوصیت ایرانی در آن وجود می داشت. شمس العماره ای که شما دوست ندارید جزو آن داستان هاست که برای من خیلی جنبه شخصی دارد. شاید مثلا “بزک” زانتیای سیاه” یا ” ماما عاشق لاک قرمز بود” این ها خیلی داستان های شخصی نیستند .
-        شخصیت های داستان هایتان کجا و چگونه ساخته می شوند؟ این جا دیگر فکر می کنم بازیگری به کمکتان می آید.
شاید تاثیری که در ابتدای گفتگو شما به آن اشاره کردید واقعا این جا اتفاق می افتد. وقتی که می خواهم شخصیتی بسازم دقیقا مثل بازیگری به نمونه هایی که دیده ام فکر می کنم شاید نویسنده های دیگری که کار تصویری نمی کنند کم¬تر این طور باشند. مثلا در داستان “زانتیای سیاه” دقیقا شخصیت اول من یک مرد است و من این مرد را از مردی که نزدیک من بود و می شناختمش ایده گرفتم.
-        ادبیات داستانی امروز را چقدر دنبال می کنید؟
والله من یکی از بهترین دوره های ادبیاتی که در زندگی ام داشتم و دوست دارم درباره اش حرف بزنم دوره هایی بود که زیر نظر آقای آبکنار می گذراندم. در این دوره ها ادبیات ایران و جهان را در ترم های مختلف بررسی کردیم و واقعا مجبور می شدم که خیلی مصرانه بروم و بخوانم و پیگیری کنم. امروز هم فکر می کنم با تمام مشغله های کاری و… من به کتاب خوانی یک جور اعتیاد شدید دارم. ادبیات امروز را هم در شعر خیلی دنبال می کنم و داستان هم همین طور…مثلا کتاب خانم “سارا سالارزهی” وکتاب آقای “پیمان هوشمند زاده” را در این کتاب های اخیری که خواندم خیلی دوست داشتم. من کلا تنوع عجیبی در سلیقه شخصی ام دارم. یعنی همان قدر که جواد یساری گوش می کنم موسیقی باخ را هم گوش می کنم. به هر صورت برای من هر کدام این ها برای من یک موضوعیت و یک جذابیت دارد. خب من از سال های پیش شعر می نوشتم و الان هم چند مجموعه آماده دارم اما چون تمرکزم روی داستان است فعلا برنامه ای برای چاپ شعرهایم ندارم. سیدعلی صالحی و محمد علی بهمنی را خیلی دوست دارم. عاشق احمدرضا احمدی و نزار قبانی هستم.
-        این جمله را تکمیل می کنید: وقتی که زن می نویسد….
زنی که می نویسد همه را به جستجو و کنکاش در کارهایش می کشاند. یک نوع پلیس مخفی بازی کردن در داستان ها و زندگی شخصی.. حتا دختر من همیشه در صدد پیدا کردن شخصیت های داستان های من در بیرون است… همه فکر می کنم این طور هستند. فقط من فکر می کنم باید آزاری به نویسنده نرسد و خوشبختانه نزدیکان من به این شعور خیلی قائل هستند. در رمانم خیلی شفاف تر از داستان هایم حرف زدم. به نظرم زن واقعا کلاه بردار است . من همیشه یک جمله  همیشگی دارم و این که زن آدم را از بهشت بیرون کرد.
-        کتابتان چقدر فکر می کنید موفق عمل کند و چقدر فکر می کنید نام بهاره رهنما به فروش و… کمک می کند؟
فکر می کنم تا امروز ( در این مدت کم) فروش خوبی داشته است. ولی من فکر می کنم این مهم نیست. به نظر من تمام شدن چاپ اول کتابم ممکن است زیر سیطره  نام بهاره رهنما باشد و این برای من تا این زمان مهم نیست. مخاطب من ممکن است تحت تاثیر نام من در یک سطحی کتاب من را دنبال کند ولی اگر این کتاب به چاپ های بالاتر از دوم رسید دیگر فکر می کنم نام بهاره رهنما خیلی دیگر دلیل این موضوع باشد. چون دیگر شیفتگی از موضوع جدا شده است.
-        خیلی از بازیگران داستان نویس در نهایت به سمت نمایش نامه نویسی می روند شما چنین برنامه ای دارید؟
ببینید ادبیات برای من یک مسئله کاملا جدی ست. من داستان نویسی را دوست دارم. برایش وقت می گذارم و به دلایلی که گفتم همیشه برای من مهم بوده است که داستان نویس باشم اگر قرار است که بنویسم
هفده ساله که بودم آمدم تا سینمای ایران را فتح کنم. آن قدر انرژی داشتم که همه  دوستان من به من می گفتند تو با این انرژی و با این دویدن های مدام و تلاش های مدام یک روز کم می آوری و می میری! امروز خسته ام واقعا… اما با وجود این هنوز هم تلاش می کنم. ولی مسئله و آرزوی من این نبوده است که تصویر من و بازی من در دنیا منتشر شود. البته من همیشه به کسانی مثل گلشیفته( فراهانی) ذوق کرده ام . همیشه به خود او هم گفته ام. ولی به هر صورت من اگر قرار است آرزویی داشته باشم آن آرزو حتما این خواهد بود که دوست دارم روزی داستان هایم در جهان منتشر شود. دوست دارم در جهان حرف بزنم. دوست دارم این حس زن ایرانی در دنیا منتشر بشود نه به زعم خیلی ها به عنوان یک نویسنده مدافع حقوق زنان، بلکه اگر خودمانی بگویم به نظر من مردها آدم های بهتری هستند… علاقه و آرزوی من این است که تصویر زن را ترسیم کنم. از وقتی کتابم منتشر شده است دارم به این آیه قرآن فکر می کنم که واقعا من را به درک خودش بیشتر نزدیک کرده است” نون و القلم و مایسطرون” و شما بهتر از من می دانید که یسطرون یعنی چی…

 





نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ادامه مطلب


rsianStat -->